پارت ۱۶ {یک عاشقانه ی بی صدا...}
پاشدم برم صبحونه درست کنم... از اتاق اومدم بیرون...
که دیدم همون لحظه هم ته از دسشویی اومد بیرون...
همینجوری که داشت دستاشو خشک میکرد گفت: ات... توو... تو حالت خوبه؟
ات: اوممممم، اره ته چیزی شده؟ چرا باید بد باشم؟
ته: دلت چی دلت درد نمیکنه؟
ات: هاننن؟؟ چی میگییی؟؟چیزی خورده تو سرتت؟؟ چرا ایکسشر میبافی برو بچه هارو صدا کن بیان صبحونه ببینم... چرت و پرت میگه(زیر لب)
ویو ته:
رفتم کوکو جیمینو صدا کردم برای صبحونه...
اومدیمو همه دور میز نشستیم...
ته: بح بح چه کردیییی اتتت...
ات:خنده
کوک: ات خوب خوابیدی؟؟
ات:(سرشو اورد بالا) هان؟ آهان ارهه مرسی
جونکوک وقتی این سوالو از ات پرسید...دیگه تقریبا مطمئن شدم که یه دسته گلی به آب داده کوکی...
ویو ات:
جیمین خیلیی تو خودش بودو همش فقط با غذاش بازی میکرد...(عکسش تو اسلاید دوم)
ات: جمیناااه... چت شده؟؟ بخور دیگه... دیرت میشه...
جیمین: هان؟ نه اوکیم ات دارم... دارم میخورم(قیافه گرفته بودو سرد برخورد میکرد)
ات: هرجور راحتی... میل خودته:::
ویو جونکوک:
قشنگگگ میدونستم برای چی جیمین توخودشه ارههه دیده یکی با نامِ "اوپا" به ات زنگ زده اون وقته شب، داره تا تَه میسوزه....
جیمین پاشد و از ات تشکر کردو رفت تا حاضر شه بره سره کار...
ات: جیمیناه تو که تو که چیزی نخوردی...
یه نگاهی به ات کردم به نشونهی اینکه جیمینو ولش کن....(نگاهش تو اسلاید سوم)
ات هم اوکی دادو ادامهی غذاشو خورد...
ویو ته:
جونکوک بعد خوردنه غذا رفت تا حاضر شه...
فقط منو ات سره میز بودیم از فرصت استفاده کردم...
ته: ات...
ات: هومم(لقمه تو دهنش بود)
ته: امروز من میبرمت دانشگاه... امروزم سر کلاستون میشینم...
ات:(لقمه پرید تو گلوشو سرفه) چی میگیی
رفتم زدم پشتِ ات که سرفه اش بند بیاد...
ته: یعنی چی، چی میگم؟؟دربارهی کی سوک دیگه...
ات: آهااااان... اوکی فقط... فقط.. یک اینکه کوک نفهمه دو اینکه ضایع بازی درنیاریااا آبروم بره تو کلاس...
ته: باشه بااباا اه جوری رفتار میکنی انگار من بچم (چشم قره)
ات: باشه حالا قهر نکن شوخی کردم (خنده)
ته: خیل خب...
جونکوک از اتاق اومد بیرون...
ادامه دارد...... چی میشه ینییی....
حمایتتتتت.... کامنتتت.... نظر.... مرسیییی
که دیدم همون لحظه هم ته از دسشویی اومد بیرون...
همینجوری که داشت دستاشو خشک میکرد گفت: ات... توو... تو حالت خوبه؟
ات: اوممممم، اره ته چیزی شده؟ چرا باید بد باشم؟
ته: دلت چی دلت درد نمیکنه؟
ات: هاننن؟؟ چی میگییی؟؟چیزی خورده تو سرتت؟؟ چرا ایکسشر میبافی برو بچه هارو صدا کن بیان صبحونه ببینم... چرت و پرت میگه(زیر لب)
ویو ته:
رفتم کوکو جیمینو صدا کردم برای صبحونه...
اومدیمو همه دور میز نشستیم...
ته: بح بح چه کردیییی اتتت...
ات:خنده
کوک: ات خوب خوابیدی؟؟
ات:(سرشو اورد بالا) هان؟ آهان ارهه مرسی
جونکوک وقتی این سوالو از ات پرسید...دیگه تقریبا مطمئن شدم که یه دسته گلی به آب داده کوکی...
ویو ات:
جیمین خیلیی تو خودش بودو همش فقط با غذاش بازی میکرد...(عکسش تو اسلاید دوم)
ات: جمیناااه... چت شده؟؟ بخور دیگه... دیرت میشه...
جیمین: هان؟ نه اوکیم ات دارم... دارم میخورم(قیافه گرفته بودو سرد برخورد میکرد)
ات: هرجور راحتی... میل خودته:::
ویو جونکوک:
قشنگگگ میدونستم برای چی جیمین توخودشه ارههه دیده یکی با نامِ "اوپا" به ات زنگ زده اون وقته شب، داره تا تَه میسوزه....
جیمین پاشد و از ات تشکر کردو رفت تا حاضر شه بره سره کار...
ات: جیمیناه تو که تو که چیزی نخوردی...
یه نگاهی به ات کردم به نشونهی اینکه جیمینو ولش کن....(نگاهش تو اسلاید سوم)
ات هم اوکی دادو ادامهی غذاشو خورد...
ویو ته:
جونکوک بعد خوردنه غذا رفت تا حاضر شه...
فقط منو ات سره میز بودیم از فرصت استفاده کردم...
ته: ات...
ات: هومم(لقمه تو دهنش بود)
ته: امروز من میبرمت دانشگاه... امروزم سر کلاستون میشینم...
ات:(لقمه پرید تو گلوشو سرفه) چی میگیی
رفتم زدم پشتِ ات که سرفه اش بند بیاد...
ته: یعنی چی، چی میگم؟؟دربارهی کی سوک دیگه...
ات: آهااااان... اوکی فقط... فقط.. یک اینکه کوک نفهمه دو اینکه ضایع بازی درنیاریااا آبروم بره تو کلاس...
ته: باشه بااباا اه جوری رفتار میکنی انگار من بچم (چشم قره)
ات: باشه حالا قهر نکن شوخی کردم (خنده)
ته: خیل خب...
جونکوک از اتاق اومد بیرون...
ادامه دارد...... چی میشه ینییی....
حمایتتتتت.... کامنتتت.... نظر.... مرسیییی
- ۸.۹k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط